آیناز پرنسس مامانآیناز پرنسس مامان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

پرنسس مامان

نظر سنجی وبلاگی

  پرنسسم اولین بار مسابقه وبلاگی رو تو وب متین جون دیدم خیلی خوشم اومد دوست داشتم شرکت کنم .مامان ساجده طبق روال وبلاگی باید 3 نفر از دوستاشو دعوت میکرد دوست داشتم بهش بگم منم دعوت کن که دوست عزیزم مامان عرفان مارو به این نظر سنجی دعوت کرد ازش تشکر میکنم اگه ماهی از سال بودم : خرداد چون تولد من و دخملیم تو این ماهه اگه روزی از هفته بودم  : جمعه چون تفریح توش زیاده اگه عددبودم : معلومه دیگه 20 اگه نوشیدنی بودم  : آب انار اگه ثواب بودم : کمک به ایتام اگه درخت بودم  : درخت نخل اگه میوه بودم : هلووووووووووووو اگه گل بودم  : محمدی اگه اب وهوابودم:...
30 خرداد 1392

اولین تجربه بالا رفتن

  جیییییییییییگر مامان به خاطر شیطنت های شما که روز به روز بیشتر هم میشه تمام وسایل تزئینی و وسایلی که ممکنه به تو آسیب بزنه رو از خونه جمع کردم ولی باز هم با این وجود دسته گل آب میدی. دیروز طبق معمول همیشگی کنار مبل ایستاده بودی بازی میکردی مرتب  اسباب بازیهاتو مینداختی زمین و خم میشدی بر میداشتی سرت به کارت گرم بود و من فیلم تماشا میکردم  متوجه ات شدم دیدم     چند دفعه دیده بودمت پاتو میکشی بالا که بتونی از میز و مبل بالا بری ولی نمیتونستی  بلاخره موفق شدی          ...
28 خرداد 1392

تولد یک سالگی

        مامان جونی عزیز دل مامان پارسال همین موقع ساعت 6:10 صبح بدنیا اومدی باورم نمیشه یک سال گذشته باشه   بابا جون خیلی دوست داشت برات تولد مفصل بگیره ولی من مخالفت کردم و میخواستم یه تولد کوچیک خانوادگی بگیرم چون هم بدقلقی و  به من خیلی وابسته ای و هم اینکه کوچولویی و متوجه نمیشی یه مهمانی کوچیک تدارک دیدم.چند هفته ای در تدارک بودم خیلی استرس داشتم که کارهام با بد قلقی تو پیش نره خوشبختانه همه چیز روبراه شد. اوایل جشن بهونه گرفتی و گریه میکردی کلی من ومهمانها برات شکلک در میوردیم که ساکت بشی . یه مدتی به این صورت سپری شد تا اینکه بابا جون و بابا و دایی اومدن و تو هم حسابی شارج ...
24 خرداد 1392

سفر 5 روزه

  گل مامانی  دو روز تعطیلات بود باباجون و مامان جون تصمیم گرفتن برن تهران دیدن خاله مایده من و بابا هم قرار شد با اونا بریم ولی بابا بخاطر شرایط کاریش امدنش کنسل شد تصمیم گرفتم همراهشون بریم که یه سفری رفته باشیم و یه دیداری با خاله تازه کرده باشیم. راه خیلی طولانی بود حدود ١٢ ساعت که یکسره رفتیم.خیلی نگرانت بودم  البته بد ماشین نیستی فقط نگران اذیت شدنت بودم که خدارو شکر تا تهران یکسره تو ماشین بازی کردی و خندیدی و همگیمونو با شیطنتات شاد میکردی فقط گاهی خسته میشدی که میخوابیدی البته خیللللللللی کم.  خونه خاله که یکسره شلوغ بودی طوری که صدای همه درامده بود تو اتاق داداش دانیال (مادری شما خواهر برادر شیری ه...
18 خرداد 1392

بازی هنگام خواب

گلم شبها موقع خواب وقتی رختخوابتو پهن میکنم و توش دراز میکشی مامانو بازی میدی نفسم دورت بگردم پتو میکشی سرت  و منتظر میشی تا من بگم آیناز آیناز کجایی مامان دااااالیییییییییییییی مامان فدای دندونای خرگوشیت بشه ...
9 خرداد 1392

شهربازی

  گل مامان چند وقتی بود من وبابا حس میکردیم دیگه وقتشه دخملمونو ببریم شهربازی . چند بار رفتنمون کنسل شد تا اینکه بالاخره دیشب سه نفری رفتیم شهربازی مهزیار اولش هاج و واج بودی چون تو این محیطها وارد نشده بودی ولی بعدش کلی ذوق میکردی .خوبیش به این بود اصلا ترسو نبودی هر چیزی که سوارت میکردیم ذوق نشون میدادی بابا مسئولیت سوار کردن و نگهداریتو بهده گرفت و  منم شدم عکاس   قربون پرنسسم برم اولش تو قطار  با تعجب اطرافتو نگاه میکردی ولی بعدش شروع به بازی کردی مامانی به ماشین سواری خیییییلی علاقه نشون دادای   سوار اسب که شدی ترسیدی و میخ...
4 خرداد 1392

جشن دندونی آیناز خانم

  خبر بدین، به نون،دون آیناز در آورده دندون   آیناز خانم در تاریخ ١٣٩٢/02/١٦  ٤تا از دنوناش جوانه زد بخاطر اینکه هنوذ کامل در نیومده بودن جشنشو یه مقدار عقب تر گرفتیم.   مامان جونی یه جشن کوچولو و خانوادگی تو خونه مامان جون برات گرفتیم   خوبیش به اینه که تم دندونی و پخت و اجرا همشو خودم انجام دادم        مامانی ١٣٩٢/٠٢/٢٦جشنتو گرفتیم تم دندونی که خودم طراحی کردم کارت دعوت            تزینات روی دیوار     میز از نوع دندونی   دسر قلب شیشه ای کیک د...
27 ارديبهشت 1392

کلبه سبز پرنسس

  مادری این کلبه رو عمو محمد ساری برات هدیه گرفت و منم تو اتاقت بازش کردم من بیشتر از تو ذوق این کلبه رو دارم اوایل داخلش نمی رفتی اما یواش یواش تو هم بهش علاقه پیدا کردی       ...
27 فروردين 1392